دنیا بیستون است اما فرهاد ندارد

آن تیشه  هزار است که در شکاف کوه افتاده است

مردم می آیند و می روند ولی کسی سراغ آن تیشه را نمی گیرد

دیگر کسی نقش برآن  سینه ی سخت و ستبر نمی زند

دنیا بیستون است  و روی هر ستون عفریت فرهاد کش نشته است

هر روز پایین می آید و در گوشت نجوا می کند که شیرین دوستت

ندارد و جهان تلخ می شود!

تو ،اما باور نکن  زیرا که تا عشق هست، شیرین هست!

عشق اما گاهی سخت می شود آن قدر سخت که تنها تیشه ای   از

پس آن بر می آید !

 روی این بیستون ناساز و نا هموار  گاهی تنها با تیشه ای می توان

ردی از عشق گذاشت و گرنه هیچ کس

باور نمی کرد این بیستون فرهادی داشت !

و اینک من تیشهای از جنس قطره ای جوهر را بر روی تک تک ستون

های سخت این  بیستون  کاغذی فرود

می آورم تا همه باور کنند این بیستون هم فرهاد دلی به نام بهار دارد!!!